مطالبی در مورد حقوق زنان در اسلام، قسمت پنجم، آیا زنان ناقص الایمان هستند؟
در پست قبل به بحث ناقصالعقل بودن زنان از خطبه ۸۰ نهجالبلاغه اشاره کردیم. این جا میخواهیم به بخش بعدی خطبه که به بحث نقص ایمان زنان هست اشاره کنیم. جهت یادآوری دوباره متن خطبه را میآوریم:
«مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِیمَانِ نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ نَوَاقِصُ الْعُقُولِ فَأَمَّا نُقْصَانُ إِیمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ فِی أَیَّامِ حَیْضِهِنَّ وَ أَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَیْنِ کَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ وَ أَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِیثُهُنَّ عَلَى الْأَنْصَافِ مِنْ مَوَارِیثِ الرِّجَالِ فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ کُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ وَ لَا تُطِیعُوهُنَّ فِی الْمَعْرُوفِ حَتَّى لَا یَطْمَعْنَ فِی الْمُنْکَر؛ اى مردم، ایمان زنها ناقص است و نصیب و سهم آنان ناقص است و عقول آنان ناقص است. اما دلیل نقص ایمان آنان، محروم گشتن آنان از نماز و روزه در روزهاى حیض است. نقصان عقول آنان بدان جهت است که شهادت دو زن مساوى شهادت یک مرد است و نقصان نصیب و سهم آنان مربوط به حق الارث است که زن نصف حق الارث مرد را مىبرد. از اشرار زنها بترسید و نیکان زنان را مورد دقّت و احتیاط قرار بدهید و در نیکىها اطاعتشان نکنید تا در بدىها به طمع نیفتند». (نهجالبلاغه، خطبه ۸۰)
اما بحث ایمان
ایمان بر دو گونه است؛ ایمان اعتقادی و قلبی که اصل است؛ و ایمان روانشناختی که فرع میباشد. زن مومن، چه در حال حیض و چه در حال عادی، اعتقاد قلبیاش تفاوتی نمیکند. اگر در حالت عادی نماز می خواند، به خاطر ایمان به خدا و اجرای دستور اوست؛ و اگر در حال حیض، نماز نمیخواند، باز به خاطر ایمان به خدا و اجرای دستور اوست. آنچه شرط ایمان میباشد، اجرای دستور خداست. لذا اگر گفت: نماز بخوان! باید خواند؛ و اگر فرمود: نماز نخوان! باید نخواند. پس در این ایمان، فرقی بین مرد و زن نیست.
امّا امر دیگری است با عنوان احساس ایمان. ایمان، امر قلبی است؛ امّا ظهوراتی نیز دارد. وقتی کسی نماز میخواند، ایمان قلبی خودش، برای خودش ظاهر میشود؛ وقتی به جهاد می رود، ایمانش برایش ظاهر میشود؛ کما اینکه وقتی گناه میکند، ضعف ایمانش برایش ظهور مییابد. پس عمل، ایمان نیست بلکه ایمان قلبی ما را برای خودمان ظاهر میسازد. اینجاست که در ما حالتی نمودار میشود با عنوان «احساس ایمان»؛ اینکه احساس می کنیم که مومن هستیم. اگر کسی نماز بخواند، چنین احساسی را خواهد داشت؛ حال اگر نماز شب هم بخواند، این احساس، قویتر خواهد شد؛ و اگر خمس دهد باز هم قویتر خواهد شد. از طرف دیگر، اگر عمل خیری را ترک نماید، مثلاً نماز شب میخواند و حالا نخواند، احساس سقوط از مراتب ایمان به او دست میدهد. زنها در حال حیض، با اینکه ایمان قلبی دارند و این ایمان کم هم نمی شود، ولی باز احساس کم شدن ایمان مینمایند؛ نوعی حالت روانی در آنها ایجاد میشود شبیه حالت آن کسی که عمدتاً ترک نماز نموده؛ البته با شدّت کمتر. این همان نقص ایمانی است که امیرمومنان (ع) به زنها نسبت دادند.
این حالت وقتی با حالتهای دیگر مثل حالت زودرنجی و حالت عصبی مزاجی —که در زنهای حائض دیده می شوند— ترکیب می شود، نمود روشنتری مییابد. این حالت، در حقیقت نقص نیست بلکه نوعی حالت تدافعی روانی است؛ که زن را وا میدارد تا برخی ملاحظات پرهیزکارانه را کنار گذارد و مراقب خود باشد. چرا که در این حالت، زن نیاز به مراقب بیشتری از خود دارد. باید بیشتر بخورد، بهتر بخورد، بیشتر استراحت نماید، روابط جنسی نداشته باشد؛ و ... . لذا به طور طبیعی و متناسب با این امور، خُلق و خوی مخصوصی در زن ظاهر میشود. و روشن است که احساس ایمان نیز تا حدودی با این گونه مراقبتها منافات دارد. چون احساس ایمان، انسان را میکشاند به سمت از خودگذشتگی و ایثار؛ در حالی که زن در این حالت نیازمند عدم از خودگذشتگی است. اگر بنا شود که زن در این حالت نیز مثل حالت عادی، از شکم خود بزند و به شوهر و بچّه بدهد، یا مطیع خواستهای جنسی شوهر باشد، یا به خاطر آنها از استراحت خود بزند، طبیعی است که دچار ضعف میشود.
پس این حالت در زنان، یک نوع حالت تدافعی طبیعی است. امّا باید دانست که در این حالت، میل زنان به عصیان و گردنکشی نیز بیشتر میشود؛ چرا که احساس ایمان، که در مقابل عصیانگری است، تضعیف شده است. لذا زنان در این حالت، چندان قابل اعتماد نیستند؛ یعنی نه خود زن باید به خودش اعتماد نماید نه دیگران. بخصوص آنجا که پای کینه و تنفّر و امثال آن نیز در میان باشد؛ که اموری مثل قضاوت، جنگ و سیاست، مملوّ از این کینهها و تنفّرها هستند.
پس امیرمومنان (ع) به مردان آن دو لشکر هشدار داد که مواظب باشید که زنان به خاطر حیض، نوعی احساس روانی کسر ایمان دارند؛ و در این حالت ممکن است دست به کارهای نامعقولی بزنند. لذا وظیفهٔ مرد آن است که در این حالت، مطیع محض زن نباشد. و بر حذر باشد از آفات طبیعی این دوره؛ حتّی اگر آن زن، زن خوب و با ایمانی است.
حاصل سخن آنکه: حیض، موجب کاهش ایمان حقیقی نمیشود؛ بلکه احساس ایمان، در این حالت فروکش میکند؛ و این امر خطراتی را در پی دارد؛ لذا مراقبتهایی را می طلبد.
نتیجه:
- حساب انسان از حساب زن و مرد و جداست. زن و مرد از آن حیث که انسانند، هدف مشترک دارند؛ امّا خود زن بودن و مرد بودن، هر کدام هدفی جداگانه دارند.
- زنها حقیقتاً نقص عقل دارند و مردها حقیقتاً نقص عاطفه دارند؛ لکن این نقص، اوّلاً نقص طبیعی است نه نقص ارزشی، ثانیاً نقص در عقل ابزاری است نه نقص در عقل خداجو.
- اغلب زنها به خاطر نقص در این گونه عقل، شأنیّت نبوّت، امامت، مرجعیّت و قضاوت را ندارند. چرا که این امور محتاج وجود عقل ابزاری بالایی میباشند. البته دقّت شود که این امور، فضیلت حقیقی هم نمیباشند؛ نبوّت و امامت و مرجعیّت، صرفاً تکلیفند نه مقام، آنچه مقام است، ولایت و اجتهاد میباشد؛ که ربطی به زن و مرد بودن ندارند. لذا حضرت زهرا (س) و حضرت مریم (س) و حضرت معصومه (س) و ... با اینکه دارای مقام ولایت بودند، امّا نبی یا امام نبودند. لذا نداشتن نبوّت برای کسی مثل حضرت زهرا (س)، نقص محسوب نمی شود.
-
اگر زنی بیش از حدّ عادی برای زنان، عقل ابزاری داشته باشد، ویژگی های زنانهٔ او را تحت الشّعاع قرار داده خصائص مردانه را در او ظاهرتر خواهد نمود؛ که نتیجهٔ آن، عدم توفیق در ازدواج یا عدم توفیق در زندگی زناشویی و تربیت فرزند و امثال آن خواهد شد. کششی که بین زن و مرد وجود دارد، ناشی از تفاوت خصائصی است که در آنها موجود است؛ لذا زنانی که خصائص مردانه در آنها قوی باشد از نظر مردها، جذّاب نخواهند بود؛ کما اینکه مردان دارای خصائص زنانه، مورد توجّه زنها قرار نمی گیرند. اگر ازدواجی هم بین یک مرد عادی و یک زن مرد صفت برقرار شود، دوامی نخواهد داشت؛ و اگر هم کارشان به طلاق نکشد، زندگی شان جهنّم خواهد شد.
تحقیقات روانشانسان نیز ثابت نموده که زنان متمایل به خصائص مردانه و شغلهای مردانه چندان اهل زندگی زناشویی نیستند. - در روانشناسی، حکم کلّی کمتر پیدا میشود؛ لذا احکام این علم، احکام عامّ هستند نه احکام کلّی. بنا بر این، وجود موارد استثناء باعث نمیشود که کسی احکام روانشناسی را به نحو عامّ مطرح نکند. پس وقتی گفته می شود: «زنها ناقص العقل هستند»، منظور، عموم زنهاست، نه جنس زن. دقّت شود که: عامّ در مقابل خاصّ است؛ و کلّی در مقابل جزئی. مثلاً قضیّهٔ «زنها انسانند» یک قضیّهٔ کلّی است که استثناء در آن راه ندارد؛ امّا قضیّهٔ «زنها عطوف هستند» یک حکم عامّ میباشد؛ و ممکن است برخی زنها عطوف نباشند. در حکم عامّ، اگر شناسایی موارد استثناء بسیار مشکل باشد بر گوینده لازم است که مورد خاصّ را متذکّر شود؛ امّا آنجا که چنین مشکلی وجود ندارد، ذکر موارد خاصّ لزومی ندارد؛ و چه بسا در برخی موارد، عبث و خلاف حکمت است. مثلاً وقتی یک روانشان میگوید: «زنها عقل جزئینگر دارند و مردها عقل کلّی نگر» خودش میداند که موارد استثناء هم وجود دارند؛ لکن آن را ذکر نمیکند. چون این موارد استثناء، طبیعی نیستند؛ و نوعی اختلال و بیماری تلقّی می شوند.